خنده ی با چاشنی |
||||||||||||||||||||||||||
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
همه از من میترسن ، من از نیسان آبی عاشق بی انتظار مادر علم بهتر است یا ثروت؟ ، هیچکدام فقط ذره ای معرفت ! دا کر سی چنت بی. (یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟) به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار! به مد پوشان بگویید آخرین مد کفن است ناز نگات قشنگه! تند رفتن که نشد مردی / عشق است که برگردی هر کجا محرم شدی -چشم از خیانت باز دار / -چه بسا محرم با یک نقطه مجرم میشود، مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز / جوان به حادثه ای زود پیر میشود گاهی “دست بزن ولی خیانت مکن” منم یه روز بزرگ میشم. زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت. داداش جان به خاطر اشک مادر یواش! افسوس همه اش افسانه بود! من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم / من از دشمن نمیترسم ولی از دوست میترسم. من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن / هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن! شد شد، نشد نشد بمیرد آنکه غربت را بنا کرد / مرا از تو، ترا از من جدا کرد برگ از درخت خسته می شه پاییز فقط یه بهانه است در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند ، من بیچاره دنبال مرد می گردم دنبالم نیا آواره میشی رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم روی قلبم نوشتم ورود ممنوع ، عشق آمد گفتم بیسوادم! “تو هم خوبی! از بس خوردم مرغ و پلو ، آخر شدم مارکوپولو سر پایینی پرنده ، سر بالایی شرمنده نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
|